صبوری کردیم، جهانی شدیم
کمتر پروژهای در کوتاهمدت به نتیجه میرسد، چراکه این کار اصولاً یک فرایند بلندمدت است و صبر زیادی میخواهد
«سهمآبداران شفیعآباد گفتند اگر میخواهی با ما حرف بزنی، اول قنات را از نزدیک ببین.» «نینا امینزاده» هم ۳۵ متر از چاه پایین رفت تا به آب و قنات رسید. آن تجربه باعث شد سهمآبداران به او اعتماد کنند و نینا بداند وقتی از قنات حرف میزنند، منظور چیست! با ریختن دیوار بیاعتمادی، زنان شفیعآبادی عضو گروه گوجینو وارد فرایند احیای قناتهایشان شدند، در کنارش پتههایشان را دوختند، فیلم گرفتند و هزار کار دیگر! آنها بودند که شفیعآباد را جهانی کردند، هر چند اسمشان را هیچ مقام و مسئولی نیاورد. امینزاده، تسهیلگر پروژههای توانافزایی زنان که سابقه فعالیت در مناطق مختلف کشور را دارد، از ۱۰ سال تلاش شفیعآبادیها از یک روستای ناشناخته تا جهانی شدنشان میگوید. او در این گفتوگو چرایی انتخاب زنان برای پروژههای توانافزایی، مشکلات پیش روی این پروژهها و زنان و درنهایت چشماندازش از آینده محیطزیست را شرح میدهد.
چرا محیطزیست؟ چه دلایلی باعث شد وارد این حوزه شوید؟
رشته کارشناسی ارشد من برنامهریزی گردشگری در دانشکده علوماجتماعی دانشگاه تهران بود. فکر میکنم جزو معدود افرادی بودم که در آن زمان پایاننامه ارشدم را با روش کیفی و مشارکتی انجام دادم؛ چون احساس میکردم روش کمی جواب سؤالهایم را نمیدهد. با گروه مردمشناسی دانشکده علوماجتماعی آشنا شدم، روشهای کیفی و مشارکتی را یاد گرفتم و پایاننامهام را با کمک همین گروه انجام دادم. این تجربه باعث شد گردشگری را کنار بگذارم و وارد پروژههای توانافزایی شوم. اما محیطزیست و اهمیت آن، چیزی بود که در این مسیر از خود جوامع محلی و مردمان بومی که سالها کنارشان کار کردم، آموختم.
اهمیتدادن این مردم به محیطزیست نهفقط به این دلیل بود که اکوسیستم و محیطزیست بخشی از هویت این جوامع، تعلق خاطر یا بخشی از میراث و تاریخ جمعیشان محسوب میشد، بلکه بقای خودشان به حفاظت از همان اکوسیستم و محیطزیستی که در آن زندگی میکردند و بخشی از آن بودند، گره خورده بود. نوع نگاه جامعه محلی به حفاظت از اکوسیستم، دانش بومی، مدیریت مشارکتی، نظامهای عرفی در رابطه با حفاظت محیطزیست و جایگاهی که آن اکوسیستم برایشان داشت، باعث شد بفهمم اگر در پروژه توانافزایی نگاه به محیطزیست جایی نداشته باشد، نمیتواند موفق شود.
شما بیش از آنکه درگیر کار میدانی از جنس حفاظت بهشکل مستقیم باشید، کار میدانی در روستاها و جوامع محلی انجام دادهاید. در کدام روستاها و حاشیه کدام زیستگاهها فعال بودید و با چه مؤسسههایی همکاری کردید؟
با مؤسسات و انجمنهای مختلفی همکاری داشتم؛ از جمله مؤسسه توسعه پایدار و محیطزیست «سنستا»، انجمن «بومپژوهان» و انجمن «دامون». در این مؤسسهها و انجمنها معمولاً بهصورت ارزیاب یا تسهیلگر و بهشکل کوتاهمدت در پروژهها حضور داشتم؛ مثلاً پروژههایی که در بلوچستان اجرا میشد یا پروژه حفاظت چندمنظوره از جنگلهای هیرکانی. اما همکاری من با این مؤسسات و انجمنها همیشه بهصورت مستقل و آزاد بود.
باوری درونی دارم که به مسئله «زمان» در اجرای پروژهها برمیگردد؛ پروژههای توانافزایی، احیا یا حفاظت از منابع مشترک، حفاظت از میراثفرهنگی، پروژههایی هستند که زمان در آنها نقش بسیار تعیینکنندهای دارد. به همین دلیل، تلاش میکردم وارد پروژههایی نشوم که با این عناوین، تعریف میشوند، اما بازه زمانی کوتاهمدت دارند. اعتقاد دارم وقتی با جامعه کار میکنیم، چه برای محیطزیست یا یک میراث باشد و چه برای توانافزایی، نیاز به بازه زمانی طولانیمدت داریم تا پروژه به مرحله پایداری برسد و ما بهعنوان تسهیلگر بتوانیم با خیال راحت از جامعه خارج شویم.
*یکی از پروژههای شما مربوط به روستای «شفیعآباد» در استان کرمان است که بهتازگی جزو روستاهای جهانی قرار گرفت. چرا سراغ شفیعآباد رفتید؟
انتخاب شفیعآباد داستان مفصلی دارد؛ اگر بخواهم بهطور خلاصه بیان کنم، این است که کرمانی هستم و تعلق خاطر فراوانی به استان خود دارم و مشتاق بودم در آنجا پروژهای انجام دهم. خاطرم است یکبار که به کلوتهای شهداد میرفتیم، بهواسطه دوستانم متوجه شدم در مسیر منتهی به کلوتها روستاهای بسیار زیادی وجود دارد.
فکر میکنم سال ۱۳۹۲ بود که شروع به تحقیق درباره منطقه کردم. حدود ۳۲ روستا در آن منطقه وجود دارد که تنها از تابلوهایشان عبور میکنیم و به کلوت میرسیم و بازمیگردیم. بسیار کنجکاو بودم در این روستاها چه میگذرد. بهاینترتیب، وارد روستای شفیعآباد شدم و زمان زیادی را پیش از تعریف رسمی پروژه و جلب حمایت مالی، صرف گفتوگو با مردم روستا کردم.
تلاشم این بود که خوب به مردم گوش دهم، خوب نگاه کنم و ببینم چه کاری میتوان انجام داد. زیبایی منطقه، پتانسیلها و مشکلاتش، همه دست به دست هم دادند تا این روستا را انتخاب کنم؛ نهتنها شفیعآباد، بلکه کل منطقه تکاب، با محوریت روستای شفیعآباد، نقطه شروع کار قرار گرفت.
*نقش پروژه شما و تلاش زنان شفیعآباد در جهانی شدن شفیعآباد چقدر بود؟
باور دارم پروژه و تلاش زنان گوجینو در این ۱۰ سال نقش بسیار مهمی در ثبت جهانی روستای شفیعآباد داشت. وقتی شاخصهای سازمان جهانی گردشگری را برای ثبت جهانی یک روستا بررسی میکنیم، متوجه میشویم گروه زنان گوجینو تقریباً بخش اعظمی از شاخصهای پایداری اجتماعی و فرهنگی را پوشش دادهاند؛ شکلگیری گروه، مشارکت فعال، توانافزایی اقتصادی، احیا و حفاظت از میراثهای فرهنگی منطقه از جمله حصیربافی، پتهدوزی و بهویژه احیای قناتها که از مهمترین میراثهای فرهنگی ما در ایران و جهان است؛ و مشارکت در حفاظت از اکوسیستم شکننده منطقه.
در زمان اهدای جوایزی که ویژه و خاص هستند، بهطور معمول مهمترین دلیلی که آن جایزه اختصاص داده میشود، عنوان میشود. در زمان اهدای جایزه روستای شفیعآباد بیان شد که این منطقه با کمبود آب و خشکسالی روبهرو بوده و ۱۰ سال پیش یک گروه از زنان روستا تصمیم میگیرند با همکاری هم از میراث فرهنگیشان حفاظت کنند. فکر میکنم این میتواند مهمترین نشانه باشد برای اینکه متوجه شویم تا چه میزان گروه گوجینو و این پروژه نقش عمیق و مؤثری در ثبت جهانی روستا داشته است.
*در کارتان با چالشی مواجه شدید که به زن بودن شما مربوط باشد؟
چالشهای بسیار زیادی وجود داشت. یادم میآید برای شروع کار در زمینه قنات، سهمآبداران نسبت به من موضع داشتند؛ زیرا بهعنوان یک زن در مورد نظامی صحبت میکردم که تا آن زمان زنان دربارهاش نه نظری داشتند، نه تصمیمگیری، نه حق رأی و نه مشارکتی. گفتند زمانی میتوانم با آنان جلسه داشته باشم و در مورد قنات صحبت کنم که خودم قنات را از نزدیک دیده باشم؛ الان که به آن نگاه میکنم اگرچه خاطره جالبی است، اما در نوع خودش بسیار عجیب بود و یک چالش جدی برایم به شمار میرفت.
من از یک چاه ۳۵ تا ۴۰ متری پایین رفتم، آن اتفاق نگاه سهمآبداران را تغییر داد و با من وارد گفتوگو شدند. حرفزدن در مورد قنات وقتی روی سطح زمین هستی، بسیار ساده بهنظر میرسد، شاید میخواستند به من بگویند قنات چیزی نیست که بهسادگی و روی زمین در موردش حرف زده شود؛ قنات واقعیت دیگری دارد و کاری که آنها انجام میدهند بسیار سخت، طاقتفرسا و پرخطر است. اینکه بتوانی از نزدیک قنات و کار مقنیها را ببینی، لمس کنی و فقط روی زمین ننشسته باشی، خودش میتواند بسیار کمککننده باشد. با این کار توانستم اعتمادشان را جلب کنم.
چالشهای جدی دیگری نیز با مردان روستا داشتیم؛ بهواسطه اعتیاد یا اختلافات خانوادگی، برایشان بسیار سخت بود که همسران، مادران و یا دخترانشان وارد یک گروه شوند، با هم مشارکت کنند، دوربین به دست بگیرند، فیلم بسازند و… . فکر میکنم مهمترین عاملی که باعث شد از همه این چالشها بگذریم، صبر بود.
*اگر دهه ۸۰ و ۹۰ را اوج پروژههای بازتوانمندسازی در نظر بگیریم، بهنظر میرسد در سالهای اخیر این پروژهها با اقبال کمتری مواجه میشوند. آیا دلیلش این نیست که این پروژهها یا ناموفق هستند یا در درازمدت نتیجه میدهند، درحالیکه زمان زیادی برای جبران خسارتها باقی نمانده است؟
بله، بسیاری از این پروژهها در سالهای اخیر ناموفق بودند؛ به این دلیل که عموماً پروژهها در بازههای زمانی کوتاه یکیدو ساله تعریف میشوند و تداومشان بسیار منوط به این است که حمایت مالی وجود داشته باشد یا نه! زمانی که حمایت مالی نیست، تسهیلگر، مدیر پروژه یا افراد، پروژه را رها میکنند تا بتوانند دوباره حمایت مالی بگیرند و ادامه دهند. کاری که من در مورد پروژههای خودم که پروژههای طولانیمدت بودند، انجام ندادم. زمانهایی بود که حمایت مالی قطع میشد، فاصله میافتاد و توجیهی برای سازمان حمایتکننده در بازه زمانی مشخص وجود نداشت، اما همچنان هر ماه حداقل یک هفته را به منطقه میرفتم؛ چون بهنظرم چیزی که مهم است بحث اعتماد جامعه است.
گاه پروژهها پشت میز در مراکز استانها تعریف میشوند، بدون اینکه دغدغه و نیاز اصلی جامعه شنیده و یا دیده شده باشد. نمونه این امر را در ساخت مدارس خیریهای بهویژه در بلوچستان میبینیم؛ بدون اینکه نیاز جامعه سنجیده شده باشد، این مدارس ساخته یا بسیاری از آنها نیمهکاره رها میشوند. فکر میکنم کمتر پروژهای در کوتاهمدت به نتیجه میرسد؛ چراکه این کار اصولاً فرایند بلندمدتی است و صبر زیادی میخواهد.
2073 | ۰۴/۰۹/۱۱
2072 | ۰۴/۰۹/۱۰
2071 | ۰۴/۰۹/۰۹