معینی کرمانشاهی درگذشت
رحیم معینی کرمانشاهی، شاعر و ترانهسرا درگذشت.
این شاعر و ترانهسرای پیشکسوت روز سهشنبه 26 آبان ماه در بیمارستان جم از دنیا رفت. معینی کرمانشاهی از سال 87 به دلیل کهولت سن، با بیماری نفستنگی و ناراحتیِ سینه دستوپنجه نرم میکرد.
معینی کرمانشاهی سال ۱۳۰۱ خورشیدی در کرمانشاه دیده به جهان گشود. از سال ۱۳۴۱به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی نیز به یادگار گذاشت، از جمله تابلو حضرت مسیح (ع) که با کار سیاهقلم است. او در ضمنِ کارهای نقاشی، به نظم شعر میپرداخت و داستان اختر و منوچهر را در چهار تابلو به رشته نظم کشید.
او ضمن سرودن شعر به تصنیفسازی هم پرداخت و تصنیفهایش که توسط خوانندگان رادیو خوانده میشد، از شهرت نیز برخوردار شدند.
از این شاعر و ترانهسرا تا کنون کتابهایی همچون «ای شمعها بسوزید»، «فطرت»، «خورشید شب»، «حافظ برخیز» و دوره منظوم تاریخ ایران با عنوان «شاهکار» منتشر شده است. همچنین همکاری با علی تجویدی، پرویز یاحقی و همایون خرم در تولید آثار موسیقایی در کارنامه فعالیتهای این هنرمند دیده میشود. شهرام ناظری دربارهی او می گوید: معینیکرمانشاهی یکی از بازماندگان شعر و ادب پارسی بود که طبیعتا فقدانشان ضایعه بزرگی، هم برای شهر ما، کرمانشاه و هم ضایعهی بزرگی برای کشورمان ایران است. حضور ارزشمندشان برای موسیقی این سرزمین گرانقدر بود و فقدانشان بار سنگینی بر قافله ادب و هنر ایران گذاشت؛ آنهم در این وانفسای قحطالرجال. دریغا و دردا که قدر مفاخر ملی، در دوران حیاتشان دانسته نمیشود؛ بهخصوص کسانی همچون «معینیکرمانشاهی» که در راه ارتقای فرهنگ و ادب قدمهای ارزشمندی برداشتند.
بزرگان و مفاخر این مرزوبوم یکبهیک از بین میروند. بیآن که آب از آب تکان بخورد؛ بیآن که قدر آنها را بدانیم؛ بیآن که برکت حضور بودنشان را در صحنه فرهنگ و ادب کشور درک کرده باشیم. عبدالحسین زرینکوب رفت، زریاب خویی رفت، اخوانثالث و شاملو رفتند.
دکتر ایرج افشار را از دست دادیم و دیگر بزرگان هم بر این منوال. آنها هم که هنوز هستند را قدر نمیگذاریم. شفیعیکدکنیها، محمدعلی موحدها و تنی چند از مفاخر هنوز زنده هستند. آنها همواره در گوشهای جان و عمر خویش را در گرو فرهنگ این مرزوبوم نهادهاند و ما همچنان پنبه غفلت در گوش بیخبر ماندهایم. با قدرناشناسیمان گوهری همچون بهرام بیضایی را رها کرده و از حضور آن گنج روان بینصیب ماندهایم و سعادت برخورداری از آن گنج را به دانشگاه برکلی و آمریکا سپردهایم. دریغا و دردا. چراغی که به خانه رواست… .