کوچکترین کتابخانه ایران حالا بیش از 9 هزار جلد کتاب دارد. کتابخانه فاطمهها، نقشهراه شده
روستای دهکهان، به دلیل وجود این کتابخانه فعال بهعنوان روستای دوستدار کتاب از طرف «یونسکو»انتخاب شده است
ایران
ماجرای کتابخانه فاطمهها با گذشت ۱۴سال هنوز هم نقل محفل اهالی روستای دهکهان کرمان است. کتابخانه کوچکی که انبار کاه بود و فاطمه شجاعی، فاطمه میرشکاری و فاطمه جعفری آن را به یک کتابخانه پر جنب و جوش تبدیل کردند. ظهر تابستان داغ درحالیکه فقط ۱۰سال داشتند کیفهای پر از کتاب بر دوش میگرفتند و سرخوش و امیدوار عرض کوچههای خاکی روستا را بالا و پایین میکردند. دخترها برای بچههای دوستدار کتاب محله نامداران، قائمآباد و مرکزی کتابهای جدید میبردند و مقابل هر خانه کودکی منتظر آنها بود تا کیف پر از کتاب را از آنها بگیرد. ادامه این مسیر باعث شد تا چندی بعد «یونسکو» روستای دهکهان را به دلیل وجود این کتابخانه فعال بهعنوان روستای دوستدار کتاب انتخاب کند.
با گذر زمان علاقه به کتاب و کتابخوانی در روستای دهکهان که حالا به شهری در بخش مرکزی شهرستان کهنوج استان کرمان تبدیل شده نه تنها رنگ نباخت که حالا کتابخانه فاطمهها با بیش از ۹ هزار جلد کتاب، میزبان دخترها و پسرهایی است که کتابخوانهایی حرفهای شدهاند و دورهمی میگیرند تا برای هم از کتابهای تازهای بگویند که آنها را به سرزمین واژهها برده است.
در روز کتاب و کتابخوانی، گفتن از این کتابخانه خوشرنگ و لعاب و گفتوگو با «زکیه میرشکاری» بانوی جوانی که این روزها کتابخانه فاطمهها به لطف خلاقیت او متفاوتتر از همیشه شده جذاب است.
او یکی از آن ۴ دختری است که تابستان ۱۴ سال پیش از کله سحر تا زلّ آفتاب، با پای پیاده در محلههای مختلف روستای دهکهان، خانه به خانه میرفت و بچهها را به دل داستانهای کتاب میبرد. از او میپرسم اعجاز کتاب که از طریق آن بچههای روستا را به خواندن علاقهمند کردی با زندگی خودت چه کرد؟ با تهلهجه کرمانی جواب میدهد: اگر کتابخانه فاطمهها نبود و من با کتاب آشنا نمیشدم الان یک دختر بیسواد بودم که نمیتوانستم با شما صحبت کنم. من چند ماه بعد از فاطمهها عضو کتابخانه روستا شدم. انگار وارد سرزمین عجایب شده بودم. اگر ما ۴ نفر را رها میکردند حاضر بودیم صبح تا شب در کتابخانه بمانیم و بین کتابها بچرخیم و بخوانیم. کمکم دلمان خواست تمام بچههای روستا هم با کتاب، دوست شوند برای همین دست بهکار شدیم و با ۱۵ کیف پر از کتاب راه افتادیم درمحلههای مختلف روستا و برای بچهها از جادوی کتاب گفتیم.
دهکهان بیش از ۸ هزار نفر جمعیت دارد و گشتن دور تا دور آن بیشتر از ۲ساعت طول میکشد ولی آن روزها ما ناامید نشدیم و در تابستان داغ جنوب بیشتر از۷ ساعت پیاده خانهبهخانه میرفتیم و به بچهها کتاب امانت میدادیم.
باز هفته بعد میرفتیم و کتابهای قبلی را با کتابهای جدید جابهجا میکردیم. اوایل هرکسی ما ۴ دختربچه سرخوش را در حال توزیع کتاب میدید میگفت دیوانه هستید که در این گرما کتاب پخش میکنید ولی باید به جرأت بگویم کتاب نگاه خانوادهها را عوض کرد تا جاییکه حالا بچههای آنها از اعضای مهم کتابخانه شدهاند. کتاب حتی سبک زندگی بچههای دهکهان را تغییر داد. شخصیتهای معروف و مؤثری مثل محمدمهدی اسماعیلی (وزیر فرهنگ و ارشاد سابق)، حمید نعمتالله (کارگردان و نویسنده)، رضا امیرخانی (نویسنده و منتقد ادبی)، هوشنگ مرادی کرمانی (داستاننویس و فیلمنامهنویس)، افسانه شعباننژاد (شاعر و نویسنده کودک و نوجوان) و مصطفی رحماندوست (نویسنده، شاعر و مترجم) به واسطه همین کتاب به اینجا آمدند، برای ما کتاب هدیه آوردند و داستانهای شنیدنی خواندند. اصلاً چرا راه دور بروم؛ به زبان ساده بگویم کتاب به ما یاد داد از گوشه گوشه دهکهان لذت ببریم، از گفتوگو با آدمهای جدید استقبال کنیم، خلاق باشیم و زندگی را دوست بداریم.
* باغچه بُنتال
«همه خانههای دهکهان یک تنور دارد. یک روز به سرم زد داستان تنور مادرم را بنویسم اما در نهایت این داستان به کمک ۲۰نفر از اعضای کتابخانه تکمیل شد. از آنها خواستم با تداعی تنور مادرشان، داستان من را تکمیل کنند و به این ترتیب داستان ۲۰تنور دهکهان را نوشتیم که تجربه بسیار متفاوت و دلچسبی شد.»
زکیه در باغچه بُنتال نشسته و برایم از آن ایده تعریف میکند. در گویش کرمانی به شروعکننده یک کار بُنتال میگویند و او که یک روز به ذهناش رسید از باغچه جلوی خانه خودشان شروع کند و این فضای آرام و زیبا را به مکانی لذتبخش برای کتابخوانی تبدیل کند نام این باغچه را بُنتال گذاشت.
تقریباً جلوی تمام خانههای دهکهان باغچههای وسیعی پر از درختان پرتقال، نارنگی، انبه، خرما، انار و انگور وجود دارد که تعدادی از آنها شناختهشدهتر است. باغچه بُنتال یکی ازآنهاست. هر چند وقت یکبار کتاببازهای روستا در آن جمع میشوند و از جدیدترین کتابهایی که خواندهاند برای هم میگویند.
از میهمانهایی هم که به دهکهان میآیند در بُنتال، ناتِرِک (نام کوهی در دهکهان)، باغچه من و علیرضا و سایر باغچههای محبوب پذیرایی میشود. مصطفی رحماندوست که به دهکهان آمد شعر صد دانه یاقوت را زیر درخت انار باغچه بُنتال برای دوستداران کتاب خواند و با استقبال پرشوری هم مواجه شد.
*معجزه کتاب
تابستان سال ۱۳۸۹معلم جوان دهکهان تصمیم گرفت با پایان تدریس، آموزش را تمام نکند. با ۴۰جلد کتاب از قفسه کتابهایش، اتاق ۳ در ۴ روستا را که انبار کاه بود به یک کتابخانه تبدیل کرد. لپتاپی که ماهانه ۲۰۰هزار تومان قسط آن را میداد روی میز گذاشت و از دختران تشنه یادگیری روستا دعوت کرد به کتابخانه بیایند، کتاب بخوانند و با آن کامپیوتر معمولی فیلمهای آموزشی و کارتونهای روز را ببینند و هرچه را متوجه شدند، یادداشت کنند. زمان زیادی نگذشت که دیوارهای کتابخانه با روزنامهدیواری دخترها پوشیده و سر و کله بچههای دیگر روستا هم پیدا شد. یک سال بعد کوچکترین کتابخانه ایران، از طریق رسانهها شناخته شد و مورد استقبال یونسکو قرار گرفت. پس از آن هم بسیاری از اهالی کتاب به دهکهان آمدند و از کتابخانههای شخصیشان برای بچهها کتاب آوردند تا به این ترتیب کتابخانه کوچک فاطمهها، امروز به یک مرکز پیشگام در ارائه بستههای فرهنگی به مناطق جنوبی کرمان تبدیل شود.
*نشان راه نیکوکاران
«فرزاد میرشکاری» همان معلم جوان است که ایده ۱۴سال قبل او این روزها به قدری پر و بال گرفته که روستاهای اطراف هم از آن بهره میبرند میگوید: ناشرهای مختلف به ما لطف دارند و کتابهای پرشماری برای ما میفرستند. به همین دلیل کتابخانه فاطمهها با کمبود کتاب مواجه نیست اما ازآنجا که تصمیم گرفتیم برای ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی در مناطق اطراف پیشقدم شویم با کمبود تجهیزات روبهرو هستیم. البته خوشبختانه این مشکل به همت بسیاری از دوستداران کتاب و دوراندیشان تا حدودی مرتفع شده است به طوری که تاکنون ۶ کتابخانه را در مناطق کمبرخوردار جنوب کرمان تجهیز کردهایم. کتابخانه پدرمسعود در روستای سلاور یکی از آنهاست که بانویی ساکن کانادا به یاد پدر مرحوم و کتابخوان خود با پرداخت نزدیک به ۳۰۰میلیون تومان آن را بنا کرد یا کتابخانه دیگری که در روستای دههوت و به همت بانوی آملی اهل لندن، به نام برادر شهیدش ساخته شده است ولی واقعیت این است که در راه ترویج فرهنگ کتابخوانی هرچه گام برداریم باز هم کم است.
به گفته این معلم امروز۳ روستای اطراف کهنوج که شرایط اقتصادی و فرهنگی چندان خوبی ندارند در صف انتظار تجهیز کتابخانه هستند و به محض پیدا شدن نخستین حامی کتابخانه این روستاها تجهیز میشود، با این احوال او باور دارد کتاب در تاریکترین لحظهها معجزه میکند و امید دارد خیلی زود معجزه کتاب به تمام روستاهای ایران لبخند بزند.