طعم خوشبختی
رقیه رودسرایی:
ردیف شیشههای خالی ترشی یعنی که پاییز آمده و تو باید امروز و فردا دست بهکار شوی. اين چند روز هم هر بار به بازار تره بار رفتهام گلكلمهاي سفيد و هويجهاي براق چشمك زدهاند و عطر دلانگيز كرفس هواييام كرده ولي بعد با خودم فكر كردهام حالا نه، كار عقب افتاده دارم و بعد مثل همه كارهاي عقبافتاده ديگر درست كردن ترشي را هم انداختهام پس ذهنم و ديگران را، راهنمايي كردهام كه بهنظرم بهتراست، اين يكي گل كلم را برداريد. اما مادرجان كه ميگويد شيشه ترشي مخلوطي را كه برايمان درست كردهاي، نگهداشتهايم. فكريام ميكند، حتما مادرجان هم منتظر ترشيهاي عروس است كه يك شيشهاش سهم سفرهشان بشود. بعد يكباره ترشي درست كردن ميشود اولويت كارهاي عقبافتاده. ميخواهم براي خودم شريكي بتراشم. پدر هميشه ميگويد دست كه زياد شود كار زود تمام ميشود. تلفن ميزنم خانه خواهر كوچكتر و ايدهام را ميگويم؛ اينكه قرارمان اين باشد وسايل را بگيريم و خانه ما آماده كنيم. بعد ميشود سر وقت همسرش بيايد و ببردش خانهشان. اينطوري بچهها هم كنار هم بازي ميكنند و دلي از عزا درميآورند. شب كه جواب مثبت را ميدهد علي از خوشحالي پردرميآورد. نگرانم مبادا دست و پايم را ببندند ولي بعد خودخواهي را كنار ميگذارم و دلم ميخواهد تجربه كودكيهاي مرا او هم داشته باشد، هر چند ديگر از آن حياط بزرگ خانه پدري خبري نباشد. اندازه نمك و سركه را كه درست بريزيم و كمي گلپر و سياهدانه، ديگر كار ترشيها تمام است. رنگ و طعمها را بايد بگذاريم تا زمان كار خودش را بكند. انگار كن كه قهر و آشتي بچهها باشد تا بالاخره به تفاهم برسند و صداي غشغش خندهشان همه فضاي خانه را پر كند و من خسته بنشينم به چشيدن طعم خوشبختي.
گل کاغذی
محمدعلی شاطری:
بچهتر که بودم، آنموقع که هنوز چیزی از خانههای نقلی حیاط دار باقی بود و آپارتمانهای سر به فلک کشیده همه جا را تسخیر نکرده بودند، در خانه پدربزرگ باغچه ۱۲-۱۰ متریای بود که پدربزرگ روزهای تعطیل و اوقات فراغت خود را صرف نگهداری و رسیدگی به گلها، گیاهان و درختهای آن میکرد.
در همان فضاي كوچك تا جايي كه ميشد براي خودش انواع و اقسام درختها و بوتهها را كاشته بود. يك بوته گل كاغذي ارغواني هم در آن باغچه بود كه همان روز اول با دستان خودم كاشتمش و پدربزرگ هم مراقبت از آن را به من سپرده بود. آنقدر نگران كج بالا آمدنش بودم كه از همان روز اول چوبي را در كنارش گذاشتم و با كامواهايي كه از مادربزرگ گرفته بودم به چوب وصلش كردم تا مبادا كج بالا برود. چند روز بعد كه باز به خانه پدربزرگ ميرفتم ميديدم كه گل كاغذي به سمت چوب و نخ كج شده و از سر نگراني در طرف مقابلش چوبي وصل ميكردم و باز كاموايي و كشيدني و باز چند روز ديگر و كج شدن و بستن و كشيدن و اين چرخه تكرار ميشد. بعد از چندماه گل كاغذي من كه بنا بود با نخ كشيهاي من صاف بالا برود، تبديل به بوته پر پيچ و خمي شده بود كه هر چند سانتش به يك سو كج شده بود. پدر و مادرها، بچهها را با يك دنيا اميد و آرزو به دنيا ميآورند و پرورش ميدهند و از ترس كجشدنشان به اينسو و آنسو دائما سعي ميكنند با دخالتها، توصيهها و مراقبت هايشان صاف بالا رفتنشان را ببينند و موفقيتشان را. از جايي به بعد اما، بچهها بزرگتر كه ميشوند و نوجوان و جوان كه ميشوند و زندگي كه تشكيل ميدهند، اين توصيهها و مراقبتها حكم همان كامواهاي به اين سو و آنسو كشيده شده گل كاغذي را پيدا ميكنند؛ به جاي اينكه مايه بالا رفتن و صاف شدن باشند، ممكن است بهانهاي براي كج شدن و آسيب شوند؛ بهانهاي براي خراب شدن زندگي و به هم خوردن آرامش بچه ها. نيت پدر و مادرها حتما خير است، حتما ميخواهند كمك كنند. جوانهاي امروز اما از جنس همان گلهاي كاغذي هستند. زيادتر از حد كه نخ بنديشان كنيم، كج ميشوند. گاهي بايد حوصله كرد. بايد فرصتي براي رشد داد تا بچهها خودشان بالا بروند و ما از ديدن بالا رفتنشان لذت ببريم.
از آسمان نیامده عادت
کورش علیانی:
زیاد شنیدهایم که سفر خوب است و «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی» و «قل سیروا فی الارض» و توصیههای دیگر به سفر کردن.
خاصيتهايي كه براي سفر ميشمرند كم نيست، بعضياش حرف حساب است و بعضياش هم بيشتر به شوخي ميماند. ازجمله شوخيها يكي هم اين است كه كسي كه رنج سفر را چشيده باشد قدر حذر را ميداند. انگار بگويند بيماري مفيد است چون بعد از بيماري قدر عافيت را خواهي دانست. بله بعد از بيماري قدر عافيت را خواهيم دانست اما از اين عبارت نميشود توصيه به بيمار شدن بيرون كشيد. بگذريم كه امروزه ديگر سفر مثل قرنها پيش نيست كه پر از رنج و مشقت باشد و چهبسا براي كساني در سفر بودن آسودهتر از در حذر بودن باشد.
اما از آن توصيههاي معقول به سفر يكي توصيه روانشناسان است كه ميگويند سفر كردن كمك ميكند انسان از يكنواختي بيرون بيايد و توان بيشتري براي زندگي روزمرهاش فراهم كند؛ تجديد قوا و تمدد اعصاب كند و خستگي حاصل از يكنواختي زندگي را از خودش براند. از ديگر دلايل عاقلانه براي توصيه به سفر يكي هم اين است كه آدم سفر كرده ذهن بازتري دارد. چرا؟ بسياري از ما عادتهايي داريم كه از پدر و مادر و خانوادهمان به ما منتقل شدهاند و گاه گمان ميكنيم آن عادتها تنها راه زندگي هستند؛ مثلا كسي كه بهدليل منطقه جغرافيايي زندگياش يا عادتهاي خانوادگياش هميشه شام و ناهار برنج خورده، اگر به ساحل جنوب هم سفري كند و ببيند مردم خيلي كمتر برنج ميخورند و ماهي و ميگو را بدون برنج و گاه خالي و گاه با نان ميخورند متوجه ميشود اين برنج كه هم گران است و هم چاقكننده، وحي منزل نيست و ميتوان گهگاه از خيرش گذشت. اين فقط در مورد خورد و خوراك نيست، در مورد بسياري از رفتارهاي اجتماعي مثل لباس و گفتوگو و آداب و رسوم و بازي و شعر و شادي و عزا و بسياري چيزهاي ديگر سفر دريچه تنوع و امكانهاي ديگر را به روي ما باز ميكند. خوشبختانه كشور ما رنگينكماني از فرهنگها، رسوم و زبانها و گويشها و آداب مختلف است و در هر سفر ميتوان توشهها برداشت و چيزها آموخت.