برادرانه های دماوند و هلیل!. محمدرضا واحدی

منتشر شده در صفحه صفحه نخست | شماره 1527

برادرانه های دماوند و هلیل!. محمدرضا واحدی

دماوند اصلن چیز دیگری است. بک چیزی می‌گویم و یک چیزی می‌شنوی. همان حلوای تن تنانی، که می‌گویند تا نخوری ندانی!

عظمتی است. ابهتی است. خشن، متکبر، بی اعتنا! 

هیچ جوره با آدم راه نمی‌آید، راه نمی‌دهد نزدیکش بشوی، بشوی پسر خاله به قول امروزی‌ها!

ولی ما ک رفتیم برخورد بهتری داشت به نسبت آنها که از هر جای دیگری آمده بودند! میشد فهمید ته دلش با ما چهار پنج نفر مهربان‌تر است. دنبال مدارا و محبت است. سرمای استخوان سوزش را که هفته‌ی پیش تا منفی ۱۱ درجه میرسید آورده بود روی پنج و شش مثبت که قندیل نبندیم ما از کویر آمده ها به قول حامد عسکری نازنین، بعض سفالی مان نشکند در آن واویلایی که هر کسی جان جان خودش است. دلیل نوازش های بی انتظار دماوند آن گاه معلوم مان شد که به حرف آمد وگرنه ما خودمان حریف این شگفتانه نبودیم. 

بغض دماوند بارانی نرم شد بر سر چادرهای مان در شب تاریکی که کِز کرده بودیم لای کیسه خواب ها، برف مختصری شد که مسیرمان را سپیدپوش کرد در صبح روز صعود. از ریشه های مشترک مان گفت. از هزاره های هول و هراسی که با هم گذرانده بودیم. از آرش ک جانش را در چله ی کمان گذاشت تا مرزهای افتخار ایران را متری حتی آن سوی تر ببرد و همزمان از لشکر اسکندر و نوشروان ک بر کرانه های برادر تنی اش هلیل به ستم تاخته اند. تازه دانستیم بهانه ی مهربانی دماوند با ما برادری یی است که با هلیل کهن و افسانه‌ای مان دارد! از لشکر سلم و تور گفت که بارها لشکر آراسته و به سرحداتش تاخته اند و غُزها که کم اهریمنی نکرده اند با هلیل و ساکنان حاشیه اش. گفت ما و هلیل و همه‌ی نشانه های بزرگی فلات ایران، هم‌زادیم هم ریشه‌ایم. دماوند و هلیل و کویر و دریا! 

گفت اگر سرشاخه ای از هلیل خشک شود، دماوند هم افسرده می‌شود دریا هم بغض می‌کند کویر هم تب می‌کند. دماوند با همه‌ی سنگی و سنگینی اش چنان با عقل و عاطفه از هلیل گفت که این بار ما بغض مان گرفت از نادانی آنها که برای نجات دست سازه هایی پنجاه صد ساله دارند هلیل خداساله را قربانی می‌کنند. دماوند در هیات برادری بزرگتر غصه‌ی جاز را هم می‌خورد که لب هایش داغمه بسته از تفت و تشنگی. غصه ی مردمان نجیب و زحمتکش حاشیه ی هلیل را از رابر تا جازموریان. دماوند می‌دانست هر عضوی و اندامی از این خاک و سرزمین در هم تنیده را نابود کنی دگر عضوها هم برقرار نمی‌مانند. ولی هستند کسانی که تصمیم گیرند و این را نمی‌دانند. درصدشان و پیمانکاری شان و معادن و کارخانجات شان برای شان مهمتر است. اینها آن بینش را ندارند مثل دماوند، که تاریخ گذشته را بدانند سده ها و هزاره های آینده را بلد باشند یا دست کم پیش بینی کنند. 

دماوند گرم مهربانی اش با ما بود که به قله رسیدیم. نه بخارات گوگرد راه نفس مان را گرفت نه سختی سربالایی‌ها. بر که می‌گشتیم دل مان قرص تر بود به هلیل، به نجات هلیل. به صداقت تاریخ ک به ما می‌گوید صاحبان قدرت با تمام تصمیمات بیخودشان می‌روند ولی دماوند می‌ماند، کویر می‌ماند، هلیل می‌ماند و جاز هر چند دشوار، همچنان نفس می‌کشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

از «کاغذ وطن» بیشتر بدانید :

برخی از نویسندگان

برخی از مقالات

آمار سایت

  • کاربران آنلاین : 22
  • امروز: 39
  • دیروز: 177
  • هفته: 1,618
  • ماه: 7,872
  • سال: 25,726