مصاحبه با یک دزد کتاب
تحت تاثیر استفادهای که روزنامهی همدلی بدون ذکر منبع از مطلب دیروز پیامما اانجام داده بود، تصمیم گرفتیم با کسی مصاحبه کنیم که به امر سرقت مشغول بوده، وی معترف است که از دوم دبیرستان تا به امروز که ۲۸ سالهاست بارها و بارها به اقدام به سرقت کرده و صرفا بخاطر راز داری از ذکر نامش خودداری میکنیم.
با سلام امکان دارد کمی از خودت برای ما بگویی؟
من ع هستم ۲۸ ساله اهل کرمان و دانشآموختهی ادبیات دانشگاه باهنر هستم قبل از هرچیز این توضیح را بدهم که عملی که من انجام دادهام با هر دزدی دیگری فرق دارد. همهی ما داستان ژانوالژان را میدانیم داستان من هم بی شباهت به شخصیت داستان ویکتور هوگو نیست.
یعنی شما نان و مواد غذایی دزدید برای امرار معاش؟
خیر اما دست کمی از نان برای من نداشت. من تقریبا از دوم دبیرستان به دام اعتیاد افتادم اما اعتیادم هم یک اعتیاد عادی نبود، کتاب گریبان مرا گرفته بود و مجبور بودم حداقل دو یا سه روزی یک بار یک جلد کتاب خوب مطالعه کنم از ادبیات و جامعهشناسی و تاریخ معاصر گرفته تا فلسفله و این اواخر هم سیاست و با وضعیت مالی نچندان خوبی هم که داشتم موفق به خرید این همه کتاب نمیشدم در نتیجه با هر کتابی که میخریدم یک کتاب هم میدزدیدم و به لطف همین سوغاتیهای یواشکی بود که دردانشگاه هم به دنبال ادبیات رفتم و تا امروز یک مجموعه داستان و چند نمایشنامه و بی حساب مقالات و مطالب مختلف در نشریات استانی و کشوری به رشتهی تحریر در آوردم.
تبریک بخاطر رزومهی خوبتان اما چه ربطی دارد به کاری که انجام میدادید به هر حال شما کتابها را میدزدید.
من نام این را عمل را دزدی نمیگذارم به نظر من این عمل در واقع بازتوزیع دانش هست.
باز توزیع دانش؟ خوب نمیتوانستید از کتاب خانههای عمومی استفاده کنید؟
خیر در واقع کتابخانههای عمومی به هیچ وجه به روز نبودند و کتابهای زیادی که در کتابفروشیها بود به هیچ وجه در کتابخانهها یافت نمیشد و از آن گذشته میل به توزیع دوبارهی دانش من و امثال مرا در ذهنمان تبدیل به رابینهودها و عیارانی کردهبود که کتابرا از کتابفروشانی که سرمایهداشتند و صد البته نه هر کتابفروش بی پول و اهل دلی و که برای اندیشهاش کتابفروش شده بلکه همیشه از کسانی میدزدیدیم که سرمایهی کافی داشتند و با چند جلد کتاب ما بیچاره نمیشدند و از همانها هم به ازای هر جلد سرقت یک جلد میخریدیم که ضرر زیادی نزده باشیم.و در عین حال ما هیچوقت کتابهایمان را انبار نکردیم و در خانه به عنوان دکور از کتابهایمان استفاده نکردیم بلکه هر کتاب که خواندیم را یا بین دوستان به اشتراک گذاشتیم و یا در کافی شاپها و کتابخانههای عمومی برای استفادهی عموم گذاشتیم.
پس همکارانی هم داشتید؟
همکار که نه همکلاسیهایی داشتیم که همفکر همدیگر بودیم و هیجانانگیز ترین بخش روزما شده بود ساعاتی که بدنبال کتاب بودیم و بعد هم تقسیم و خزیدن به گوشهی ساکتی در خانهبه قصد مطالعه و البته هر کتابی که مثلا من میخواندم باید بین همهی بچهها میچرخید و بعد از اینکه همه خواندند آن کتاب به کتابخانهی مدرسهکافی شاپ و یا کتابخانهی جایی که به آن علاقمند بودیم بخشیده میشد که دیگران هم بتوانند از آن استفاده کنند.
دچار عذاب وجدان نمیشدید؟
شما فکر می کنید عیاران پس از حمله به کاروانی خراج فلان آبادی و تقسیم آن بین مردم آبادی دچار عذاب وجدان میشدند؟ ما با این روش تقسیم دانش مخالف بودیم و هستیم ،چرا باید شما که پول دارید بتوانید با آرای فلان نویسنده آشنا بشوید و حتی راه زندگیتان تغییر کند و نگرشتان به جامعه و مردم و هرچیز دیگری دستخوش تغییر و رشد و نمو باشد اما ما که پول نداریم بنشینیم و منتظر بمانیم که فلان کتابخانهی عمومی شاید مسئول مهربانی پیدا کند که همفکر ماهم باشد و از فلان فیلسوف و نویسنده کتاببیاورد و تازه اگر چند هفتهی اول را توی صف منتظر نمانیم بعد از خرید آن کتابخانه بتوانیم بخوانیم که مثلا خوان رولفو در پدرو پارامو چه نوشته و از چه آرایههایی استفاده کرده و روایت چگونه پیش رفته و از همهمهمتر مردم کشورش و حکومت آنرا چگونه تصویر کرده.
گناه کتاب فروش در این میان چیست؟
قبل از هرچیز برایتان بگویم که چندسال پیش در نمایشگاه کتاب تهران ناشران جلسهای گذاشته بودند و اکثر غریب به اتفاق ناشران حاضر در جلسه میگفتند باید دزد کتابرا تحویل هم گرفت و ما راضی هستیم که کتابمان خوانده شود حتی به زور دزدی و از آن گذشته از وقتی که تکنولوژی پیشرفت کرد و تبلتها و کتابخوان ها وارد بازار شدند به لطف یکی از تبلتها کل مطالعاتم را دیجیتال کردم و چون زمانهی زیادی هم از دوران دبیرستان میگذشت با همهی آن عیاران باهم نزد تمام کتابفروشانی که باز توزیع دانش از مغازهی آنها شروع میشد رفتیم و اعتراف کردیم و گفتیم هر مبلغی را که راضی باشند میپردازیم البته به اقساط و یواش یواش چون هرچند همه شاغلیم اما خیلی هم اوضاعمان فرقی نکرده و جالب اینجاست که آنها هم میگفتند: ما میدانستیم که شماها میدزدید اما نمیدانستیم دقیقا چه زمانی یا به چه تعدادی به هرحال این هم زکات کتابفروشی است. و به خوبی هم با ما برخورد میکردند کلی هم خاطره بایکدیگر داشتیم که مدتها نمیتوانستیم به همدیگر بگوییم اما آن روز به هم گفتیم.
هنوز هم کتابهای دیجیتال را میدزدید و بدون اجازه دانلود میکنید؟
در واقع مساله اینجاست که وقتی به خواندن کتاب دیجیتال میگویند دزدی که اگر من آن کتاب را دانلود نکنم میروم و از کتابفروشی همان کتابرا تهیهمیکنم در حالی که ابدا اینطور نیست و کسانی را که من میشناسم اگر نسخهی دیجیتال کتابیرا پیدا نکنند کلا آن کتابرا رها میکنند تا نسخهی دیجیتالآن پیدا شود و یا دوستی آن را بخرد و به ایشان قرض بدهد . درنتیجه اتفاقا نشر دیجیتال باعث میشود مخاطبان یک کتاب گستردهتر بشود و تمام کسانی که توانمالی خواندن یک جلد کتاب ۳۰ هزارتومانی را ندارند هم آن کتاب رامیخوانند و به دوستانی که توان خرید دارند هم پیشنهادش میکنند تا آنها بخرند به هر حال ما کتابخوان داریم و کتابباز، کتاببازها اگر کتابی را در کتابخانهی شان نداشته باشند احساس میکنند که آنرا نخواندهاند و حتما باید کاغذ آن کتاب در قفسههای کتابخانهشان موجود باشد و اینها به هرحال کتابرا میخرند و به نظر من استفاده از نسخههای دیجیتال اتفاقا به ناشر و نویسنده کمک میکند که نامو اثرشان به سراسر کشور برود و به هر حال بودنش بهتر از نبودنش است.(از لحاظ فرهنگی و وسد یک کشور البته)