زیورک الهه ر‌نجور جاز

منتشر شده در صفحه صفحه نخست | شماره 1070

زیورک الهه ر‌نجور جاز

مردمانی سرشار از زندگی اما همچنان محروم

 حجت دهقان| رئیس اداره ارشاد قلعه گنج 

گزارش

   ‌وقتی در جلسه آسیب‌های اجتماعی پیشنهاد راه اندازی پاتوق‌های فرهنگی در دهستان‌ها رو مطرح کردم با استقبال خیلی خوب فرماندار یکی از مصوبات جلسه شد 

 حالا بعد از دو دهه فعالیت فیلم‌سازی و بعد از یک سال کار در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی یقین پیدا کرده ام که واقعا هیچ اتفاق زیربنایی در توسعه منطقه نخواهد افتاد تا وقتی که اتفاقی در حوزه فرهنگ منطقه نیفتد‌ همچنین هیچ اتفاقی در حوزه فرهنگ نخواهد افتاد مگر با زبان هنر، زیرا هنر انسان را به خوب دیدن، خوب شنیدن و خوب اندیشیدن و سرانجام خوب  گفتن سوق خواهد داد .

مجرای هنر در وهله اول هنرمند را به ورطه آگاهی می کشاند و هنرمند آگاه بدون شک نسبت به پیرامونش دغدغه پیدا خواهد کرد پس،هنرمند اثری خلق خواهد کرد پر از دغدغه و آگاهی بخشی و این خود یعنی باز تولید آگاهی در  جامعه و جامعه آگاه دیگر گرفتار رخوت و سکون، ایستایی و عقب ماندگی نخواهد شد در چنین جامعه‌ای، پویایی و ترقی ذاتی است و محرومیت لحظه‌ای هم نمی‌تواند بر چنین جامعه چالاکی سوار شود                                                                                            

‌اکنون برای عملیاتی کردن این مهم باید راهی دهستان های قلعه گنج می شدیم اولین مسیر انتخابی حوزه بخش چاه دادخدا بود سه شنبه شب ۲۳شهریورماه سال جاری با فرماندار تماس گرفتم دکتر شهسواری با اشتیاق فراوان استقبال کرد و سپس با خانم شهدوستی تماس گرفتم تا زحمت هماهنگی دوستان دیگر را بکشد 

ساعت نه و نیم صبح فرماندار به محل فرمانداری نرفته بلکه سر بلوار علوی با ماشین منتظر ما بود من و امیر مصطفوی و خانم شهدوستی با ماشین اداره ارشاد به آنها پیوستیم و بعد از احوال پرسی متوجه شدم که پیمان احمدی مدیر کمیته امداد نیز در ماشین فرماندار همسفر ما بوده و ما را در این سفر همراهی خواهد کرد.

در ادامه به روستای تمگران رسیدیم و مهدی میرزایی را هم که این روزها منتظر تولد فرزند سومش است و دقایقی از کنار همسرش دور نمی شد را با خود سوار کردیم چون قرارمان بر این بود که امروز و در طی این سفر به دیدار خانواده زیور نیز برویم و برای اینکه بتوانیم سفرمان را به سوی رمشک هم ادامه دهیم و به سرانجام برسانیم  بازدید از مکانی برای پاتوق فرهنگی در مرکز بخش چاه دادخدا را به سفر دیگری موکول کردیم و از آن شهر تازه تاسیس گذشتیم .

 از سولان به سمت توریگ پیچیدیم اینجا مکانی بود که من و مهدی میرزایی تجربه ساخت چندین فیلم را داشتیم و فیلم زیورک سرآغاز آشنایی ما با مردم سولان و توریگ بود یکی از این مردمان موثر در ساخت فیلم های ما محمد خوبیاری دهیار توریگ بود که حالا در روستای زِهُن خانواده زیور را برای دیدار هماهنگ کرده بود.

 از کهورستان سرسبز سولان که وجه تسمیه نام روستا برگرفته از آن است رد شدیم و بیشتر به سمت جازموریان پیش رفتیم در آخر‌آبادی زِهُن‌ دو هاشیگ در زیر کهوری بسته شده بودند و این خود نشانی بود بر حریم خانه زیور، جلوی دو کپر ساده محمد خوبیاری منتظر ما بود به محض پیاده شدن زیور نیز با بیرون آمدن از کپر به پیشواز ما آمد .

خانه زیور و خانواده اش مثل همان چند سال پیش بود و فرق چندانی نکرده بود اما زیور دیگر آن زیورَک چند سال پیش نبود نه تنها به لحاظ فیزیکی بزرگ‌تر شده و علائم بلوغ جسمی در او نمایان شده بود بلکه به لحاظ فکر و اندیشه نیز رشد کرده بود زیورک دختری بود که در مکانی بی زمان هم‌پای پدر و عمویش در ریگ‌زار دریاچه خشکیده جازموریان شتر‌چرانی می کرد در جایی که ساعت و تاریخ و عدد و ارقام باز ایستاده بودند  نه جمعی بود و نه تفریقی ،نه حسابی و کتابی و نه شمارش تعداد شتر و نه حتی شمارش تعداد فرزندان و در میان همین روزها و سال‌های بی عدد بود که سن زیور‌ک نیز گم شده بود هیچ کس نمی دانست زیورک چند سال دارد نه پدربزرگ نه پدر و نه حتی مادرش، اصلا هیچ کس زیورک را نمی دانست تا روزی که مهدی آمد، مهدی با دوربین آمد و لوا‌ر آواز لیکو سر داد و ریگ‌زار از جا برخاست و چاپ کلمپر گرفت 

زیورک این دختر همزاد جاز چشم در چشم لنز دوربین شد فیلم زیورک رفت و رفت و دست به دست چرخید حالا دیگر همه زیورک را می شناختند زیورک الهه رنجور جاز،  زیور شناسنامه دار شد  حتی بیشتر اقوام بی شناسنامه اش شناسنامه گرفتند اما هنوز خانه نداشتند‌ حالا ما در  کپری ساده در کنار خانواده زیورک نشسته بودیم در همین موقعیت بود که فلسفه همراهی  پیمان احمدی  با فرماندار بر ملا شد او به فرماندار قول داد که پنج خانوار از اقوام زیور و از جمله خانواده او را تحت پوشش کمیته برده و ساخت مسکن برای آنها را تسریع بخشد.

محمد خوبیاری هم از طرف فرماندار مامور شد تا از هلال احمر  چادری تحویل گرفته تا سرپناه موقتی برای زیور و خانواده اش باشد. خانم شهدوستی نیز مواردی را که می خواست بررسی کرد و طبق هماهنگی با یک خیر قلعه گنجی هزینه تحصیل زیور و خواهران و برادرانش را تامین کرد در هنگام خداحافظی از خانواده زیور متوجه تجمع و سر و صدای زن‌ها و همسایگان آنها شدیم مهدی رفت و مشغول گفتگو با آن‌ها شد در پی آن من و فرماندار هم جلو رفتیم زنان و دختران آنجا برای دفاع از حق و حقوق زیور و خانواده اش علیه مسئولین اعتراض داشتند.

  فرماندار که حالا متوجه قضیه شده بود با خوشحالی تمام از مطالبه گری به حق آنان تعریف و تمجید کرد در مسیر رفتن به رمشک و در گذر از دشت تَگ دَر و آ دنیا این فیلم زیورک و تاثیرات اجتماعی آن بود که در ذهنم مرور می شد

ساعت یک و نیم ظهر بود که از شهر رمشک گذشتیم تا برای نماز و صرف نهار مهمان معدنچیان مس رمشک باشیم که بعد از آن در حالی که با همراهی چند مهندس محل استخراج و فرآوری معدن  را بازدید می کردیم با قطع و وصلی فراوان آنتن با اسحاق رمشکی و دیگر هنرمندان رمشک هماهنگ شدیم و موقع خداحافظی متوجه شدم که فرماندار جهت آشنا کردن و تعامل ما با ظرفیت‌های معدن برنامه نهار را در اینجا هماهنگ کرده بود.

 هنرمندان رمشکی در مکانی به نام کافه کتاب که با وام کمیته ساخته شده بود گرد هم آمده بودند ما که به آنجا رسیدیم شهردار و رئیس شورای شهر هم آمدند جمع دوستانه و صمیمی بود فرماندار که خودش دکترای تاریخ دارد سر صحبت از تاریخ رمشک را با اسحاق رمشکی که از بهترین شاعران سپید سرا و از چهره های اهل مطالعه و تحقیق هست باز کرد و در نهایت به شورای شهر و شهردار پیشنهاد داد که  پروژه پژوهش و چاپ و نشر تاریخ و فرهنگ رمشک را توسط اسحاق رمشکی مصوب کنند و قول داد که خودش هم در کمیته انطباق از این مصوبه حمایت خواهد کرد.

 از سخنان بسیار خوب و بجای آقای نادری که چندی پیش به عنوان شورا رای آورده است متوجه شدم که انسان با سواد و روشنی‌ست او برادر منصور نادری نویسنده و پژوهشگر رمشکی است که سال گذشته به صورت استودیویی رونمایی از پنج کتاب او را گرفته بودیم منصور هم به همراه دو خبرنگار رمشکی آقایان کنعانی و ترکمانی در جلسه حاضر بودند در همین موقع صحبت از احداث کتابخانه رمشک شد و امیر مصطفوی که سالهاست مدیر کتابخانه های شهرستان می باشد وضعیت احداث کتابخانه را برای همگان تشریح کرد .

من در پایان از وجود فرماندار و شورای اهل فضل و دانش که خودشان از شیفتگان هنر هستند تشکر و قدردانی کردم و حضار هم تشویق کردند و در ادامه هدف و برنامه اصلی خود از سفر به رمشک را توضیح دادم و خواستار مکانی برای ایجاد پاتوق فرهنگی شدم که هنرمندان و مسئولین رمشک اتاقی در مرکز شهر که تحت مالکیت آموزش و پرورش است را پیشنهاد دادند.

 فرماندار هم موافقت کرد و قول همکاری داد البته در چند شب پیش که نخستین همایش روز ملی سینما را در قلعه گنج با حضور هنرمندان و مسئولین از جمله آقای اسحاقی مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی جنوب برگزار کردیم همین بحث پاتوق فرهنگی را مطرح کردم که مدیر کل برای گرفتن مجوزهای قانونی نام مجتمع دیجیتال را پیشنهاد داد و در حضور فرماندار قول مساعد برای تجهیز این اماکن را دادند البته برای من خیلی فرقی نمی کند که این مکان با چه نامی باشد مهم مکانی‌ست برای دورهمی و هم اندیشی هنرمندان جایی برای آموزش و اشاعه هنر و فرهنگ.

 حالا دیگر نزدیک غروب شده بود چند کیلومتری که از شهر رمشک به سمت قلعه گنج خارج شدیم در دشتی میان تپه ها در جایی که چند بلدوزر مشغول تسطیح زمین بودند ماشین فرماندار برای بازدید توقف کرد آنجا قرار است که مجتمع خدماتی رفاهی که شامل پمپ بنزین و ….هست احداث شود مردم منطقه سالهاست منتظر اتصال جاده های ارتباطی رمشک و قلعه گنج به بلوچستان می‌باشند و ساخت چنین مراکز خدماتی و رفاهی نوید بخش شکل گیری این ارتباط جاده ایست.

 در ورودی روستای گوَنچُن دوباره متوجه شدیم که ماشین فرماندار به فرعی و خاکی پیچید ما هم پشت سرشان پیچیدیم و همراه فرماندار در کنار گلزار شهید مالک کامرانی برای ادای احترام و قرائت فاتحه شرفیاب شدیم و سپس فرماندار قدم زنان به طرف خانه پدر شهید می‌رفت که در همین حین متوجه شدم این روال همیشگی فرماندار در سفر به رمشک است حالا دیگر جلوی یک گرتوپ روی پتوهایی که پهن کردند نشسته بودیم.

فرماندار با انرژی و اشتیاق خاصی با پدر شهید مزاح و گفتگو می کرد و این قبل از هر چیز به خود فرماندار آرامش می داد و تا حدودی خلعی بزرگ را در زندگیش پر می کرد خلع نداشتن پدر در کودکی، دکتر شهسواری فرزند شهید محمد شهسواری‌ست که پژواک فریادهای ضد صدام آن شهید در هنگام اسارت همچنان در اذهان باقی است.

در هنگام برگشت،خورشید رو در روی ما بر زمین نشسته بود و ما  در جاده ای آسفالته و کم عرض به سمتش پیش می رفتیم و در دو طرف جاده مردمانی سرشار از زندگی و تلاش را نظاره می کردیم که به خانه هایشان می رفتند اما همچنان محروم…   

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

از «کاغذ وطن» بیشتر بدانید :