مردی از تبار انسانیت و آگاهی

منتشر شده در صفحه | شماره

به مناسبت 11 آذر سال روز درگذشت حاج علی اکبر صنعتی
مردی از تبار انسانیت و آگاهی

از استانبول که برگشت، نگاهش به جامعه عوض شده بود، مفاهیم اجتماعی برایش معنای دیگری پیدا کرده و اصطلاحاتی مثل حق و حقوق اجتماعی،قانون،فقر و غنا معانی جدیدی در افکارش پدید آورده بود، در سیاحت و جهانگردی سه ساله اش به هندوستان، عربستان و ممالک عثمانی، هر چند سرمایه و اندوخته های مادیش را از دست داده و در همان ابتدای سفر شنوایی اش آسیب دیده و گوش هایش بر روی اصوات ظاهری بسته شده بود، لکن سرمایه های انسانی که در هم نشینی با دوست دانشمند همشهریش میرزا آقاخان و آگاهی هایی که از محضر سید جمال الدین اسدآبادی می گرفتند سرمایه عظیمی از بینش اجتماعی را نصیب او نموده بود که این سرمایه در تمام دوران زندگی پربارش چراغ راه او شد. در کرمان، همین که زندگیش سروسامانی گرفت، رفت سراغ فقرا و مستمندان. بیست سال قبل ازآن که دارالایتام یا همین پروشگاه صنعتی تأسیس شود. «حاج علی اکبر» که حالا به «حاج اکبر کر» معروف شده بود از سرمایه خودش مقداری «متقال» که پارچه ارزان قیمتی بود می خرید، به خیاط می داد تا از آن پیراهن و شلوار بدوزد و در روزهای عید به سراغ فرزندان یتیم رفته و به تناسب سن و سال یکدست پیراهن و شلوار به آنان هدیه می داد و موجبات شادی دل های ایتام را فراهم می کرد. در زمان حکومتی حسام الدوله به فکر افتاد که بخشی از زمین های جای خندق کرمان را که بلاصاحب بود از حاکم گرفته و مدرسه ای برای اطفال فقیر و یتیم بسازد. حسام الدوله طی دستخطی آن زمین را به او واگذار کرد و «حاج اکبر» خانه اش را فروخت و باغ و بنای نمونه ای در آن جا ساخت. هر چند حاسدان و دشمنان دوست نما این موفقیت را برنتافته و پس از رفتن حاکم گرفتاری هایی برایش فراهم آوردند؛ اما لحظه ای دلسرد نشد و به کمک فرزند نوجوانش در تهران موفق به عزل حکم بعدی که مخالف بود گردید و به اولین آرزوهایش در حمایت از ایتام رسید. انسان دوستی، یتیم نوازی و تلاش های بی توقعش موجب شد، در جنگ اول جهانی که فقر عمومی، قحطی و گرسنگی تمام ایران و بیشتر از همه جا کرمان را فرا گرفته بود و فقرا از شدت گرسنگی و بی غذایی در روز روشن و در معابر عمومی می افتادند و می مردند، نصرت السطنه حاکم کرمان را بر آن داشت که برای جلوگیری از مرگ و میر، حداقل برای ایتام کاری انجام دهد، عده ای از مشاهیر و ثروتمندان شهر را جمع نموده، بر آن داشت که جایگاهی برای نگاهداری فرزندان یتیم اختصاصی داده و هر کدام مبلغی را سالانه متقبل شوند تا هم از مرگ و گرسنگی به حالشان داده و هم حرفه و صنعتی به آن ها بیاموزند. برای سرپرستی و اداره آن ها با توجه به سابقه 20 ساله «حاج اکبر» نسبت به کمک ایتام، همگی وی را معرفی نمودند. این جا بود که به قول شاعر
«خدنگ مارکش با مار شد جفت /قضا هم خنده زد، هم آفرین گفت!»
بدین ترتیب 99 سال پیش در سال 1295 شمسی اولین پرورشگاه به مفهوم امروزی که شامل نگهداری و حمایت همه جانبه از ایتام است، در ایران شکل گرفت. هر چند یک سال پیش تر، پرورشگاهی با همین خصوصیات با زعامت شهرداری در تهران به وجود آمده بود؛اما خیلی زود متلاشی شد و از بین رفت. بنابراین با اطمینان می توان گفت که پرورشگاه صنعتی، اولین پروشگاهی در تمام ایران است که تا امروز دایر بوده و امروزه هم به لطف هئیت مدیره، هئیت امنا و مدیرانش هر روز که می گذرد، برند اجتماعیش به عنوان یک NGO یا سازمان مردم نهاد که یار و یاور دولت است افزوده می شود.
به هر حال طولی نکشید که نصرت السلطنه رفت و حاکم بعدی -حشمت الدوله و الاتبار- به عادت همه حکام مستبد ایرانی که هر حاکم جدید تمام آثار مثبت و منفی حاکم قبلی را نفی می کند، بنای مخالفت با دارالایتام را گذاشت و کمک ها هم به تبعیت از قانون زور:«حق همان است که خان فرماید!» دود شد و به هوا رفت! هر کس جای «حاج اکبر» بود، در آن را بسته و دنبال زندگی خودش می رفت. اما این انسان به تمام معنا انسان دلش راضی نشد. بلافاصله دست به کار شد. در آن سال ها دم و دستگاه S.P.R (پلیس جنوب ایران)در کرمان فعال بود، به سراغ کنسول انگلیسی و دیگر فرماندهان پلیس جنوب رفت. استعمارگران انگلیسی در آن سال های قحطی بره های کم سن و سال را کشته از پوست آن ها برای نیروهایش کلاه پوست بره درست می کردند، صنعتی آن ها را قانع کرد که حاضر است برای آن ها کلاه هایی درست کند از نخ پشمی، شبیه همان پوست بره که هم قابل شستشو و بهداشتی باشد و هم یک پنجم قیمت کلاه پوستی برای آنها تمام شود! پس از موافقت انگلیسی ها کارگاه های پارچه بافی کوچکی برای بچه ها ترتیب داد و با آموزش آنها کار به جایی رسید که علاوه بر اداره پرورشگاه در آن وضعیت وحشتناک جنگی، سرمایه ای هم برای دارالایتام پس انداز کرده و با همان پس انداز اولین جا را برای پرورشگاه خریداری کرد. روح ماجراجویی، شجاعت، پشتکار، نهراسیدن از شکست و بیشتر از همه حس نوع دوستی وی سبب شده بود که بارها و بارها، دارالایتام را از لبه پرتگاه از هم گسیختگی نجات دهد. کم کم کارش رونق گرفت و او هر سال متوکلاً علی الله تعداد بیشتری یتیم را زیر پوشش می گرفت.
از حق نباید گذشت که عده ای از مسئولین دلسوز دولتی بودند که وقتی علاقه و پشتکار این مرد بزرگ را می دیدند در قوام و دوام پرورشگاه نقش مثبتی ایفاء می کردند. که در زمان خود حاج اکبر از افرادی همچون «افضل الملک روحی» و «حسین جودت» روسای معارف و استانداری چون «سهیلی» می توان نام برد.
در سال 1315 «حاج اکبر» شروع به ساختن خوابگاهی برای بچه ها در همین جایگاه امروزی نمود که هم اکنون جزو موزه صنعتی است. از طرفی هم چون زمین پشت پرورشگاه که امروزه بیمارستان باهنر است، میدان مشق ارتش بود. فرماندهی ارتش نیز دست روی آن گذاشته و در صدد تصرف آن بود. در بهار 1318 با آن که هنوز درب و پنجره های خوابگاه نصب نشده بود، با همکاری «سهیلی» استاندار وقت، بچه ها را بی سر و صدا و شبانه در آن جای دادند و دست ارتش کوتاه شد. همکاری های استاندار، حاج اکبر را به این فکر انداخت که در جهت بقای پرورشگاه و جلوگیری از انهدام آن بالاترین مرجع تصمیم گیری استان یعنی استاندار وقت را در هر دوره ای رئیس هیئت مدیره پروشگاه قرار دهد و بدین وسیله پرورشگاه را از دست اندازی قدرتمندان طماع حفظ نماید.
سرانجام در 11 آذر ماه 1318 در حالی که تقریباً خیالش از آینده پرورشگاه صنعتی و ادامه کار آن راحت شده بود، چشم از جهان فروبست. عصر آن روز با تصویب هئیت مدیره پیکر «حاج علی اکبر صنعتی» معروف به «حاج اکبر کر» در همان پرورشگاه – محلی که امروز کتابخانه موزه صنعتی – است به خاک سپرده شد. بر سنگ مزارش که به علت بنای کتابخانه نیم متری گود افتاده و برای این که هم سطح سرامیک کف کتابخانه شود روی آن را با شیشه پوشانده اند، این بیت نقر شده:
بعد از وفات مرقد ما در زمین مجوی
در سینه های مردم عارف مزار ماست
روانش شاد
علیجان غضنفری


نوشته های مرتبط


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

از «کاغذ وطن» بیشتر بدانید :

برخی از نویسندگان

آمار سایت

  • کاربران آنلاین : 0
  • امروز: 130
  • دیروز: 234
  • هفته: 4,533
  • ماه: 14,309
  • سال: 72,202